سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غریب آشنا

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بی کسی

    نظر

اوکه رفته اینچنین با قطار بی کسی

 با خودش همیشه داشت کوله باربی کسی

در خیال مبهمش یک نفر همیشـــه بود

 یک همیشگی ترین از تبار بی کسی

رنگ زندگی نداشت باغ آبی دلش 

 شد خزان بهار او در بهار بی کسی

بعد از او ولی نشست گرد غربتی دگر

روی سنگ تیره و بر مزار بی کسی

او که رفته است ولی این غزل همیشه ماند

تا ابد به جای او در حصار بی کسی


رها

    نظر

آنقدر نگفته دارم که زبانم به گفتن نچرخد ،

تو ...

به ظاهر آرامی و دلشوره فردا داری

فردا سلامت خواهی بود و شاد . فردا روز جدیدی است

و امسال رفتنی ست ...

همپای بهار دوباره شو و جوانه بزن نازنینم .

 

امید که رنج و بیماری همه امسال رخت ببندد ...

 


طبیعت

بی تو مهتاب شبی باز از آن گوچه کذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار توو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

باغ صد خاطره پیچید

یادم آمد که : شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گوشودیم ودر آن خلوت دل خواسته گشتیم

 

 

رز مشکی

فریدون مشیری

نوشته شده توسط :غریب


شهر

    نظر

  رسم این شهر غریب است بیا برگردیم

   قصد این قوم فریب است بیا برگردیم

   یک نفر بود که ما دل به نگاهش دادیم

    خنده اش سرد و عجیب است بیا برگردیم

  jj